وارثان زمین



 

 

اینترنت که قطع می‌شود دوران یقظه می‌آید؛ دوران برخاستن از خواب و دریدن اوهام. دیگر کسی تا نیمهٔ شبْ عروسک‌های مشهور را دنبال نمی‌کند. دیگر کسی از زکام شدن فلان بازیگر تا حرف‌های بی‌ارزش فلان فوتبالیست پهلو به پهلو نمی‌شود. هشتگ‌ها مثل برگ خزان می‌ریزد. «کپی-پیست»ها از کار می‌افتد و قلم در دست اهلش می‌افتد و می‌چرخد. مردم به کتاب‌ها مراجعه می‌کنند. دانشجویان پاسخ سوال‌شان را از درون کتاب‌هایشان (حالا کتاب کاغذی یا الکترونیکی فرقی نمی‌کند) جست‌وجو می‌کنند چون موتور جستجوی گوگل، همان علّامه‌گوگل، در دسترس نیست. این محدودیتْ دانش‌آموز و دانشجو را به تکاپو می‌اندازد و این تکاپو بر پهنای زیست او را می‌افزاید. او از زیست موبایلی، اپلیکیشنی و جستجوی کلیدواژه‌ای مجبور می‌شود به خواندن یک کتاب برای کشف یک مطلب روی بیاورد. او برای خبر دادن نمی‌تواند توییت کند. حالا دیگر فقط مطالب خیلی مهم را به سمع و نظر دیگران می‌رساند.

در دوران وصل‌بودن اینترنت، فضای مجازی پُر از هشتگ‌های وقت‌گیر و بی‌فایده بود و مردم به هزاران چیز مزخرف سرگرم بودند و دربارهٔ آن چیزهای مزخرف ورّاجی می‌کردند. الآن که اینترنت قطع شده است مردمْ همه دارند به یک چیز فکر می‌کنند و آن این است که چرا اینترنت قطع شده است و همه می‌دانند چرا. چند شب اول اوضاع به این صورت پیش می‌رود که مردم عادت موبایلی خود را از سر می‌اندازند و شب‌ها زودتر می‌خوابند. حالا اگر این قطعی اینترنت به یک ماه برسد بعید نیست که زیست شبانه در شهرها شکل بگیرد. مردم به خیابان بیایند و موسیقی پخش کنند و بزنند و برقصند. بعدازظهرها هم بنشینند و فیلم ببینند و کتاب بخوانند. و بیشتر فکر کنند با تمرکز بیشتر روی یک موضوع. همه می‌دانیم چرا اینترنت قطع شده است. به این حرکت حاکمیت فکر کنیم. این فکر کردن مفید است. اما ناخنک‌زدن به هزاران هشتگ بی‌فایده در شبکه‌های اجتماعی چه فایده‌ای دارد؟

حاکمیت با قطع کردن اینترنت به میدان آمده است. حالا دیگر هشتگ‌بازی جواب نمی‌دهد چون بسترش وجود ندارد. حالا کسی که معترض است باید به خیابان بیاید تا حرفش را بزند؛ تا با مردم معاشرت کند و حرف بزند. وقتی اینترنت قطع است باید در خیابان و در میان مردم اعتراض کرد. آیا این چیز دل‌پسندی نیست؟ آیا این عیش مدام نیست؟ ای‌کاش اینترنت در همین حالت قطع‌شده بماند!

 



  
وقتی ما به گلستانیان رسیدیم، بیش از پنجاه سال از معلّمیِ او می‌گذشت. حتّی پدرم که در همان دانشگاه درس خوانده بود از او خاطره‌هایی به عنوان معاون دانشجویی وقت داشت و به نیکی از او یاد می‌کرد. ما آخرین دانشجویانی بودیم که با او درس داشتیم. بعد از آن سال دیگر، واقعاً بازنشسته شد و به خانه رفت. هرچند او هرگز تا نفسِ آخر، خود را بازنشسته نکرد و از پای ننشست. او در آن ایّام استاد درس الکترونیک ما بود. کتابِ میلمن را که خود ترجمه‌اش کرده بود؛ تدریس می‌کرد. تخته را به دو برگ بخش می‌کرد، مانند دو برگ دفتر، و از ابتدا تا انتهای این دو برگ را با حوصله و متانت پُر می‌کرد. نه ریز می‌نوشت و نه بسیار درشت. درست به‌اندازه. دست‌خط‌اش شخصیت داشت. ساده بود و خوانا. یک تخته که سیاه می‌شد، یک پاره‌ی مشخص درسِ آن روز تمام شده بود، بی‌کم و کاست. آن‌طور که خودش می‌گفت این سبکِ ساده و دوست‌داشتنیِ تخته‌نویسی، سوژه‌ی تحقیق یک دانشجوی ارشد شده بود. 

پیرمرد از میان‌سالی‌اش برای ما نقل می‌کرد که استاد بسیار سخت‌گیری بوده است. ما به دوره‌ی پیری او رسیدیم جایی که نوه‌‌اش که دختر است؛ خُلقِ سختِ کلاسیِ او را نرم کرده و ما شاگردان از این تلطیف بسیار راضی بودیم. روزگاری پیش‌تر از دوره‌ی تلمّذ ما نزد او، امتحان‌های پایان‌ترم الکترونیکِ گروه فیزیک دانشگاه تربیت معلم حصارک، فقط با الکترونیکِ شریف قابل قیاس بوده است. اما از آن ابّهت گذشته برای ما فقط وجدان کاری بالای استاد مانده بود و نه امتحان‌های سخت‌اش. به هر روی، ما با پیرمردی شیرین‌سخن، با چهره‌یی سیه‌چرده و هیکلی درشت مواجه بودیم که لهجه‌ی خوش کرمان، آهنگ گفتار حلواگون‌اش بود و صدای بلند او همیشه پیش از خودش راه کریدور را طی می‌کرد و به گوش‌ها می‌رسید.
جدای از درس، که متن بود، معمولاً زیاد به حاشیه می‌زد و خاطره می‌گفت. و ما مشتاق شنیدن این خاطره‌ها بودیم و برای ما متن، همین حاشیه‌ها بود. آن‌چه از خاطره‌های استاد گلستانیان برگرفتیم چیزی بود که در تداول عامّه به آن درس زندگی می‌گویند. امّا من آن گفتارها را درس انسان بودن می‌خوانم. ترکیب لهجه‌ی گوش‌نواز کرمانی و فضل استاد در سخن‌وری و ملاتِ زیاد خاطره‌های او، به همراه ملاحتی و نمکی که در وجود او جاری بود، فرصت بی‌تکراری ساخته بود برای ما که جوان بودیم و تشنه‌ی شنیدن و چشیدن. شنیدن و چشیدنی که بعداً برای شخص من تمامِ دانشگاه من بود و همان زیست با من ماند. 
اگر از دانشجویان آن سال‌ها درباره نعمت‌الله گلستانیان پرسیده شود، که من بارها چنین کاری کرده‌ام، جمله‌گی بر یک ویژگی او تأکید می‌کنند. می‌گویند دکتر گلستانیان، دانشجو را "آدم" حساب می‌کند. شگفتی‌آور است که در پهنه‌ی دانشگاه‌های ریز و درشت ایران، آدم به حساب آوردن دانشجو، ویژگی نایابی خوانده می‌شود. این ویژگی در چند مواجهه‌ی نخست هر دانشجو با گلستانیان حس می‌شد. 
در فرانسه دکتری الکترونیک کوانتومی گرفت در سال‌هایی که واژه‌ی کوانتوم کمتر شنیده می‌شد. پیش‌تر از مهاجرت به فرانسه برای کسب دکتری، معلّم بود و پس از رجوع به وطن، باز هم معلّم بود. معلّمِ بالذّات بود و دأب‌اش آموختن. می‌گفت اگر دوباره زاده شود باز هم همین پیشه‌ی معلّمی را برمی‌گزیند. تعارف نمی‌کرد و نه آدمی بود که در رودربایستی با خودش گیر بیفتد بلکه دقیقاً به این معنا از عمق جان معتقد بود. می‌گفت وقتی به دوران پیری برسی مادیّات به کارت نمی‌آید بلکه این خوشحالت می‌کند که وقتی شاگردت از دور تو را می‌بیند؛ به سوی تو می‌آید و با تو حرف می‌زند نه این‌که راهش را کج کند و از تو فرار کند. این حرف کلیشه‌یی است امّا شنیدن‌اش از زبان او لطف دیگری داشت.

وقتی از خاطرات پاریس می‌گفت؛ لحن‌اش با وقتی که از خاطرات کودکی خود در کرمان می‌گفت تفاوتی نمی‌کرد. با سوز و شوری پرحرارت و با آه از " ملّاکبری" می‌گفت که ملّای مکتبخانه‌یی بوده که نعمت‌الله در کودکی خواندن قرآن و سواد را از او آموخته بود. برای "ملّاکبری" طلب رحمت می‌کرد. هر چه بنویسم مرا مقدور نیست که جذابیّت این مرد را هنگام نقل این خاطرات کماهوحقّه بازگو کنم. 
روزی صحبت از برگزاری نمایشگاه کتاب در مصلّی تهران شد. دکتر گلستانیان گفت: من نمی‌دانم این چه بساطی است که توی مسجد که برای نماز خواندن است؛ نمایشگاه برگزار می‌کنند و ملّت با کفش می‌روند و می‌آیند. آخر مسجد حرمت ندارد. یکی از دانشجویان که بسیجی بود و محاسن داشت؛ از درِ حلّ این "شبهه" خود را وارد میدانِ پاسخ‌گویی به شبهات کرد که: استاد! توی شبستان، صیغه‌ی مسجد نخوانده‌اند. و آرام شد و ی صبر کرد به انتظار استاد و واکنش او. استاد پس از تثبّتی، که همواره داشت، سری تکان داد و لبخندی نسبتاً تلخ زد و گفت که خوب الحمدلله مسئله حل شد.بله. مسئله حل شد همان‌طوری که فرمودند. فرق بین او و آن دانشجوی بسیجی در اندوخته‌ی زیستی‌شان بود. گلستانیان نمی‌توانست جهان را فقهِ کوچکِ آن بسیجی بفهمد. او می‌خواست بگوید در فهم عرفی، تبدیل کردن مسجد به شیئی دیگر خطا است. یک بار هم پس از امتحان میان‌ترم، که خودم می‌دانستم خراب کرده‌ام، سعی کردم وقتی کلاس تمام شد سعی کردم با خروج زودهنگام از گوشه‌ی کلاس، به نوعی از خوانده شدن نمره‌ام در جمع فرار کنم. استاد با صدایی رسا بانگ برداشت که کجا می‌روی. بیا ای برگه‌ی تو است. بگیر و نگاه کن. بعد چیزی گفت که تا ابد در ذهن من خواهد ماند. بیتی از حافظ خواند که: مزرع سبز فلک دیدم و داس مهِ نو /  یادم از کِشته‌ی خویش آمد و هنگام درو.

  گلستانیان بسیار صادق و رُک بود آن‌گونه که اکثر ایرانیان این‌گونه نیستند. می‌گفت من یک‌بار، فقط یک‌بار برای اوّلین و آخرین‌ بار، شراب را چشیدم اما فرو نبُردم و در دَم، آن را تُف کردم. می‌خواستم مزه‌ی آن را بفهمم. وقتی این را نقل کرد، دیگر قسَم نخورد که مثلاً والله و بالله که آن زهرماری را فرونبردم و الخ. همان یک بار گفتن را کافی می‌دید. مخاطب اگر آدم باشد؛ عاقل هم هست. یک‌ بار هم دختری از دانشجویان که ساز می‌زد پیش استاد از یکی مسئولان دانشگاه گله می‌کرد که چرا اجازه نوازندگی روی صحنه را به دختران نمی‌دهد. استاد در جواب گفت که من از این ناراحت نمی‌شوم که آن مسئول خودش باشد و از درونِ خود بگوید که من معتقدم که دختر نباید روی سن برود. گفت من از این عصبانی‌ام که چرا مسئول در مملکت نسبت به کارش بی‌اعتقاد است و از سر مأموریت و معذوریت و بی‌چاره‌گی در مقابل آیین‌نامه‌های  از بالا فرود آمده، کار را پیش می‌برد. 
پسرش رامین، که از ستاره‌های فیزیک امروزِ ایرانیان است؛ در فرآیند مهاجرت به مشکل برخورده بود. می‌گفت در آن زمان دکتر حدّاد عادل کار مهاجرت رامین را درست کرد و می‌گفت حدّاد عادل به خاطر ارادت به استاد چنین کرده. البته در هنگام نقل همین خاطره از حدّاد، دست از انتقاد شدید نسبت به شخصیّت ی او برنداشت و دست آخر گفت من این دوگانگی در شخصیّت حدّاد عادل را نفهمیدم. ایّام انتخابات ۸۸ دغدغه‌اش ممانعت شورای نگهبان از ورود اعظم طالقانی به عرصه‌ی ریاست جمهوری بود و از این‌که احمد جنتّی به جای همه‌ی مردم تصمیم می‌گیرد، با ناامیدی انتقاد می‌کرد. ولی در جواب بچّه‌ها که توصیه‌ی انتخاباتی از او طلب می‌کردند؛ می‌گفت که من لایق توصیه کردن به شما نیستم. شما خودتان با عقل خودتان تصمیم بگیرید. 


استاد گران‌سنگ، دکتر نعمت‌الله گلستانیان، در تألیف کتاب‌های درسی دبیرستان، ساماندهی متون مرجع فیزیک دانشگاهی نقش بسزایی داشته است. ترجمه‌ی مجموعه‌ی مبانی فیزیک هالیدی در دوره‌های مختلف و تألیف و ترجمه‌ی بسیاری از کتاب‌های دیگر در حوزه‌ی الکترونیک و فیزیک و نیز تألیف دانشنامه‌ی موضوعی متناسب با رده‌ی سنّی نوجوانان، آثار مهم او است. بی‌شک حضور فرهنگستان علوم را نمی‌توان در کارنامه‌ی ایشان نادیده گرفت. چه این‌که برابرنهادهای بسیاری از واژگان بیگانه در حوزه‌ی فیزیک از دل ترجمه‌های او و دکتر بهار وارد فرهنگ دانشجویان علوم پایه و بعدها وارد کلّ جامعه شد. به واژه‌ها و بازی با آن‌ها زلف گره زده بود و نمی‌توانست جز این باشد. فیزیک درس زمختی نیست. می‌توان فیزیک را با واژه‌ها زیست. واژه‌های بهتر، بیانِ بهتر و در نتیجه فهم و زندگی بهتر. در کلاس درسِ فیزیک گلستانیان سیرِ آفاق داشتیم و بر سرِ واژه‌ها و اسم‌ها  به خواستِ استاد می‌ایستادیم و تأمِل می‌کردیم. بعد از تجربه‌ی درس با گلستانیان هرگز نتوانستم در گفتار و نوشتارم از واژه‌ی بیگانه به‌راحتی استفاده کنم. شاید بارزترین اثری که از کلاس با او داشتم همین مورد باشد.

 


 سوال : چرا اینترنت را وصل نمی‌کنند؟ الجواب : چون مردم را صغیر می‌دانند.

مگر نمی‌گویید که مردم آگاه‌اند و بصیرند و چه و چه؟ اگر چنین است و اگر فقط تعداد معدودی آشوبگر بودند که خیابان‌ها را ناامن کرده بودند، پس چرا با خواباندن غائله باز هم اینترنت را وصل نمی‌کنید؟ آیا مردم ما عقل و شعور ندارند که با یک سوت بریزند توی خیابان و عمله‌ی تعدادی اراذل و اوباش بشوند؟ این مردم بصیر حداکثری که در رسانه‌های حاکمیتی از جمله تلویزیون جمهوری اسلامی در بوق و کرنا می‌شود کجا زندگی می‌کنند؟ 

قطع کردن اینترنت نه یک عملیات امنیتی موفق بلکه یک سرکوب آشکار است؛ سرکوب با عقب‌افتاده‌ترین شکل ممکن. این سرکوب آشکار توهین آشکاری را به فهم و شعور مردم در خود دارد. کیفیت توهین بدین شرح است : ای کودک! ای طفل صغیر! اینترنت جیز است؛ دست بچّه را اوف می‌کند. کوچولوها دست به اینترنت نمی‌زنند. اگر بچّه‌ی خوب و مؤدبی باشی تا آخر هفته برای‌ات قاقالی‌لی می‌خرم و یک ماچ آب‌دار هم می‌کنم!

ویدئو، ماهواره و اینترنت، در واقع ابزار دانایی و آگاهی مردم در چهار دهه‌ی پشت‌سر بوده‌اند و نظام نادان و بی‌خرد ما، طی این چهار دهه، خودش و ما مردم را بر سر بگیر و ببند این ابزار، خراش داد و زخمی کرد. آدم از چیزی می‌ترسد که نمی‌شناسدش. این کشور به تمدن نوین اسلامی که سهل است، به بیغوله‌ی نوین اسلامی هم نخواهد رسید. دعوی رشد علم و فناوری و شرکت‌های دانش‌بنیان چه تناسبی با بُریدن بی‌حساب فیبر اصلی اینترنت دارد؟ اگر تنها راهی که برای اقناع زورکی مردم بلدید، قطع اینترنت ایران است، چرا با علم‌بازی و استارتاپ‌بازی و نمایشگاه‌بازی دانش‌بنیان، عِرض خود می‌بَرید و زحمت ما می‌دارید؟ کدام علم؟ کدام کشک؟ کدام پشم؟

 

پس‌نوشت : 

بازِ باز نکنید

 احمد خاتمی در نمازجمعه (یکم آذر ۹۸) گفت : «پیام‌رسان‌های داخلی را تقویت کنید تا نیاز مردم به اینترنت تامین شود. هرچه زودتر اینترنت بومی و ملی را راه‌اندازی کنید و در رابطه با شبکه‌های خارجی اگر بنا به باز کردن است، تقاضا می‌کنم بازِ باز نکنید»

 

 


 

یکم. مستضعفان و پابرهنگانْ دیگر مسئلهٔ جمهوری اسلامی نیست بلکه مشکل جمهوری اسلامی است. رهبر انقلاب در تاریخ بیست‌وششم آبان نودوهشت، در ابتدای درس خارج فقه خود گفت: «یقیناً بعضی از مردم از این تصمیم یا نگران می‌شوند یا ناراحت می‌شوند یا به ضررشان است یا خیال می‌کنند به ضررشان است، به هر تقدیر ناراضی می‌شوند». این «بعضی از مردم» کدام قسمت از کلّ مردم هستند؟ آیا این «بعضی از مردم» همان پابرهنگان و مستضعفان و همان صاحبان اصلی انقلاب و نظام نیستند؟ چه‌طور شد اسم‌شان شد «بعضی از مردم»؟ در ابتدای جملهٔ رهبر واژهٔ «یقیناً» آمده است. یعنی رهبر انقلاب در فقرهٔ افزایش قیمت بنرین یقین داشته است که «بعضی از مردم» یعنی همان صاحبان اصلی انقلاب، مستضعفان و پابرهنگان، به هر تقدیر ناراضی می‌شوند. چرا این ناراضی‌شدنِ «به هر تقدیر» مسئولان نظام و شخص رهبر انقلاب را آن‌قدر نمی‌آشوبَد که «به هر تقدیر» مانعِ اجرای طرح، آن‌هم به این شکل انفجاری و التهاب‌آفرین بشوند؟ آیا کسی در آن بالاهای نظام برای این فقیربیچاره‌ها دلش نمی‌سوزد؟ کسی صدای مردم را می‌شنود؟

 

دوم. در سرمقالهٔ شمارهٔ 211 نشریهٔ خط حزب‌الله جریان نقل قول احمد توکلی از تذکر رهبر انقلاب به دربارهٔ نوع اجرای طرح بنزین آمده است. جریان این است که رهبر انقلاب جمعه در جلسهٔ هفدهم ربیعِ بیت، به تذکر می‌دهد که «اگر می‌خواستید چنین کنید چند روز زودتر یارانه‌ای را که به مردم وعده داده بودید، به حساب مردم واریز می‌کردید. رهبر انقلاب در ادامه تأکید کردند که حالا هم ظرف یکی دو روز وجه مورد نظر را به حساب مردم واریز کنید. این اتفاق متأسفانه نیفتاد و اشرار و آشوب‌طلبان نیز که مترصّد فرصتی برای ضربه‌زدن به کشور بودند، از روز شنبه وارد معرکه شدند و برخی شهرها را به ناامنی کشاندند». در این جمله یک چیزی کم است. جملهٔ کامل از دید نگارنده این است : این اتفاق (واریز وجه) نیفتاد و مردم به خیابان ریختند و اشرار و آشوب‌طلبان نیز که مترصّد فرصتی برای ضربه‌زدن . . اگر شکل کامل جمله چنین نباشد استفاده از «نیز» در آن جمله بی‌معناست. چرا این جمله و جمله‌های مشابه صادرشده از آن بالاهای نظام، این تکّه‌های مهم را جا می‌اندازد و رد می‌کند؟ آیا این‌که مردم به خیابان می‌ریزند چیز مهمی نیستند و باید در جمله‌بندی و ویرایش امنیتی گِرد شود؟ کاغذ کم است؟ جا کم است؟ حجم فایل نوشتاری نشریه با درج عبارت ریختن مردم به خیابان، زیاد می‌شود؟ سوال دیگر این که این چه تعبیر زشتی دربارهٔ مردم است که در ادبیات مسئولان عالی‌رتبهٔ نظام به کار برده می‌شود. آیا مشکل مردم فقط و فقط بنزین است که با «واریز وجه» از چند روز قبل، این مشکل مرتفع شود؟ یا این‌که قرار است مردم با پول اندکی ساکت شوند؟ آیا این نگاه خفّت‌بار و تحقیرآمیز نسبت به مردم نگاهی است که از رهبر انقلاب انتظار داشتیم؟

 

سوم. ایران‌مال را چه کسی در این مملکت ساخته است؟ از دو حال بیرون نیست. اگر ساخته‌شدن ایران‌مال با اطلاع دستگاه بیت رهبری بوده است که این سازمان و رییس آن باید نسبت به آن پاسخگو باشند. یعنی چه در شدیدترین سال‌های اقتصادی مملکت چندهزار میلیارد تومان برای ساختن قصری با شکوهِ احمقانه و شکم‌سیر می‌شود که مساحت زیربنای آن یک میلیون و چهارصدهزار متر مربع است و پنجاه‌هزار متر مربع هم تخلّف دارد. این چه جور ادارهٔ مملکتی در حال جنگ اراده‌ها و جنگ اقتصادی است؟ ایران‌مال را کجای دلم جا بدهم؟ ایران‌مال را کجای گامِ چهل‌سالهٔ اول یا دوم یا چه و چه، جا بدهم؟ ایران‌مال را کجای ماه‌ها و هفته‌های سال‌های مزیّن به نام‌های جهاد اقتصادی بگنجانم؟ اگر ساخته‌شدن ایران‌مال بی‌اطلاع دستگاه رهبری بوده است که باز هم جای انتقاد و سوال است که چرا و چه‌طور؟ فرض کنیم که بی‌اطلاع دستگاه بوده است، که چنین نبوده، باز جای سوال است که چه‌قدر راحت مورد پذیرش نظام واقع شده است. نودوهشت سال افتتاح ایران‌مال بود و سال بلوای گرسنگان در حاشیهٔ نقشهٔ تهران.

 


أعاذَنا الله مِن شُرورِ أنفُسِنا و سَیّئاتِ أعمالِنا

 

 درباره‌ی حسادت‌ورزی به رفیق بزرگوارم میثم امیری حرف می‌زنم. چند دار و دسته پیدا شده‌اند  که به واسطه‌ی خبری که میثم در وبلاگش منتشر کرد، به خود جسارت دادند که با بدترین کلمات به او توهین کنند. درباره‌ی اصل ماجرا خودِ میثم مطلبی را منتشر کرده است و من به آن ماجرا نمی‌پردازم. به عنوان رفیقِ او، دست‌کم از سال ۸۷، بر خود فرض دانستم مطالبی را عنوان کنم. باشد که حق رفاقت را به جا آورده باشم.

و اما بعد.

تحمل کردن وجود هم‌زمان شفافیت، صداقت، شجاعت و دانش در قلم یک نویسنده‌ی جوان، امری کوچک نیست. هر طفل حسودی را نمی‌رسد که این وضعیت ثقیل را تاب آوَرَد. این خودکم‌بینی‌ها در درون این طفل‌های حسود، که واقعی است، اگر منجر به تواضع و آموختن نشود قرار از کف‌شان می‌رباید و چنین می‌شود که دهان‌شان به پلشتی گشوده می‌شود. 

 یکی از این طفل‌ها درباره‌ی او نوشته است : «نویسنده‌ی دست سوم». بیچاره گمان کرده دارد او را خفیف می‌کند حال‌آنکه اگر احمد محمود و ساعدی دست یکم باشند، دادن عنوان دست سومی به او که نویسنده‌ای جوان است تمجید از او است. علت این خلط تمجید و تخفیف، این است که در ذهن او نویسنده‌ی دست یکم کسی از جنس دار و دسته‌ی خودشان شناخته می‌شود. او ابعاد حضور و افق فکری میثم را نمی‌تواند درک کند. او کوچولو است و میدان مقایسه و دسته‌بندی‌اش به اندازه‌ی زمین کوچک‌اش است نه به قواره‌ی زمین وسیع میثم. این دار و دسته اهل محفل‌اند و محفل‌هایشان بسته است. ادعای مذهبی و انقلابی دارند و دور خودشان را دیوار می‌کشند و از آن‌سوی دیوار سنگ و پاره‌آجر پرتاب می‌کنند.

 میثم راست‌آیین است و صاحب فردیت. به این معنا او انقلابی است؛ به معنی واقعی کلمه. خیلی میل ندارم به او عنوان «انقلابی» را نسبت بدهم چرا که این واژه به بی‌خردی و بی‌آیینی ترجمه شده است. همین فردیت و راست‌آیینی میثم و پذیرا بودن او برای طیف‌های فکری مختلف باعث ایجاد تمایز بین او و کسانی است به بازه‌ی رنگ طوسی تیره تا خاکستریِ ملایم می‌گویند طیف رنگین‌کمانی! او و موسسه‌ی متبوع‌اش در این مدت توانستند تا طیف‌ها و آدم‌های متنوع با افکار متنوع را گرد هم بیاورند و این کم هنری نیست. عملکرد او شفاف است. او به سوالی که از او می‌پرسند پاسخ می‌دهد. آیا این طفل‌های دهان‌دریده از او سوال پرسیدند و با او وارد دیالوگ شدند؟ نه. چرا؟ چون قطعاً می‌باختند. چون میثم هیچ جا قایم نشده. روی رو است. به شدت خودش است. آدمی که به شدت خودش است و بازی درنمی‌آورد از دیالوگ ترسی ندارد بلکه عاشق دیالوگ است ولو پرچالش و پرهیاهو. اما این دار و دسته از بُن از همین ویژگی مثبت میثم ناراحت‌اند. آن‌ها ناراحتی خودشان از خوب بودن او را با فحاشی و جسارت به نمایش گذاشتند.

 میثم نوشته است جمهوری اسلامی برای‌اش
 موضوعیت ندارد و ایران برای‌اش مهم است. چقدر صادق. از این صادق‌تر که را سراغ دارید؟ حکایت آن دو زن که بر سر مادریِ یک کودک ستیز و جدل داشتند را شنیده‌ایم. وقتی قاضی حکم به کشیدن دست کودک کرد، مادر واقعی دست بچه را رها کرد. میثم ایران را دوست دارد و آن دست را رها می‌کند تا ایران بمانَد. این دغل‌دوستانِ جمهوری اسلامی اما دارند دست مام وطن را می‌کشند تا پاره‌ای از آن به ایشان برسد. این جمهوری اسلامی نظامی است که یادگار عبدالرحیم جعفری، یعنی آن اسب و درشکه‌ی زرّین، امیرکبیر، را به دست طفل‌های بی‌ادب سپرده است که بویی از ادب و فرهنگ و هنر به مشام‌شان نرسیده، کارمندان اجاره‌نشین دفتردستک‌ها هستند و با بادی می‌روند. بیدی نیستند که با بادی بلرزند یا نلرزند چون اصلاً بیدی نیستند، چیزی نیستند.

در دوران بی‌اینترنتی آبان۹۸ (خیزش، جنبش، اغتشاش، آشوب و. هر جور راحتید) میثم در وبلاگش نوشت؛ صریح و شجاعانه. خیلی‌ها خاموش بودند. میثم حاشیه‌نویس دیدارهای رهبر بوده است درعین‌حال منتقد رهبر هم هست و شجاعانه اعلام می‌کند. اگر پادشاه را ببیند فریاد می‌زند چون حیا و شرف و خون شهید سرش می‌شود. از پشت خنجر نمی‌زند. کسانی که بر میثم جسور شدند بزدلانی هستند که بر زبان‌آوری میثم در روزهای سخت ی رشک می‌برند و دچار ترس هستند. اگر از حکومت بدشان بیاید رو بازی نمی‌کنند. از مزایای حکومت و از امتیازات وسطِ لحاف بهره می‌برند و ژست چپ‌بودن می‌گیرند.

 حرف آخر : اگر از کیستیِ من می‌پرسید من نویسنده نیستم. نقدنویس سینمایی هستم. و میثم با این‌که تخصص‌اش ادبیات است نقدهای سینمایی فوق‌العاده‌ای می‌نویسد به کوری چشم حاسدان. من هیچ‌کاره‌ی ادبیاتم و رفیق میثم. خدا عاقبت همه‌مان را ختم به خیر کند. افراد دیگری هم توهین‌هایی کردند. فقط خطاب به یکی از آن‌ها بگویم که : میثم از خانواده‌ای کریم و سفره‌دار است و تو بر سر آن سفره نان و گوجه‌سبز خورده‌ای. برای‌ات متأسفم.


زیرنویس فارسی فیلم «این سرزمین از آنِ من است»

 

ساخته‌ی ژان رنوآر - محصول 1943

بازیگران : چار لاوتون - ماورین اوهارا

(This Land Is Mine (1943

Director: Jean Renoir

 

برای دانلود زیرنویس فارسی اینجا را کلیک کنید. 

 

توضیح ضروری: این زیرنویس مشکل همزمانی دارد. با کلید ] برای جلو آوردن در نرم‌افزار پخش، زیرنویس را همزمان کنید.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بهترین مقالات و اخبار بازار بورس کرانه دارابکلا میاندورود آموزش،فناوری،کارآفرینی Mike تک اموزش لایسنس نود 32 - یوزرنیم و پسورد نود 32 - آپدیت نود32 - آپدیت آفلاین و آنلاین یاس کبود سازمان هدف من(Hadaf Man) تی کلاس | پاورپوینت و گام به گام | پایه دهم و یازدهم و دوازدهم Cindy